قصر خیال



کاش مغز آدم ها یه هارد اکسترنال بود و سیمِ کابل داشت. می تونستیم هر وقت بخوایم از نقطه ی اتصالش به سرمون جدا کنیم و بذاریم روی طاقچه و ساعتی رو بدون فکر و خیال و دغدغه سر کنیم.آخ که حتی تصورشم قشنگه!

اما متاسفانه اینترناله و پر از casheهای اضافی که جای آرامشو تنگ کردن. هی ارور میده و ما هم کاری از دستمون برنمیاد. حافظه کامپیوترو پاک کنی قابل ریکاوریه، دیگه چه برسه به مغز. خلاصه که بنظرم این یه باگه و باید به خدا بگم تو نسخه بعدی مغزو یجوری بسازه که وقتی داغ کرد بشه برش داشت گذاشت کنار هوا بخوره، ما هم نفس بکشیم. 

باشه خداجون؟ با تشکر 


راستش تا قبل از اینکه ساکن تهران شوم، این ترکیب اعجاب انگیز را نخورده بودم. یادم است اوایل مقاومت میکردم ولی بنظرم یکی از اختراعات خوش طعم بشر است که باید در کتابی چیزی ثبت شود . این عناصر ساده ای که وقتی کنار هم قرار می گیرند طعم بی نظیری را می سازند. فکرش را نمیکردم یک روزی گردو را با نان بخورم یا کشمش را با شوید!

فکرنمیکردم توی دوغ ترش، کشمش شیرین بریزم و روی یخ نمک بپاشم. اما همه این ها در این وعده ی بی نظیر امکان پذیر می شود. دقیقا مثل گریه و خنده که متضاد همند اما خنده هایی داشتیم که اشکمان را دراورده و این خنده ها واقعی تر بوده اند. بعضی چیزها "باهم" بیشتر معنا میگیرند. اصلا دنیا برپایه این با هم بودن است که شکل میگیرد. زندگی هم مثل همین آبدوغ خیار است، باور کنید آدم همیشه خوش باشد زندگی برایش تکراری و کسل کننده می شود و کم کم یادش میرود روزهایش چقدر دلنشین است.حتما باید گاهی لحطاتش طعم تلخ بدهند، شور باشند، آنوقت وقتی از لابلای نمک و نعنا، یکهو کشمش شیرین زیر زبانمان برود این تضاد را بهتر درک میکنیم و قدر کشمش‌های توی قاشق زندگیمان را می‌دانیم.‌ اصلا این آبدوغ خیار اصول زندگیست.‌ مخترعش هر که بود، زندگی را بهتر از من و شما درک کرده بود.



یک دلتنگی هم است که سوا از دلتنگی خانواده و دوست و آشناست. دلتنگی که فقط وقتی جایی زندگی کنید که زبان اهالی اش با شما فرق دارد به سراغتان می آید. با اینکه ما زبان فارسی را همراه زبان آذری از کودکی یاد می گیریم و حرف می زنیم اما نمی توان کتمان کرد که زبان اهالی شهر و مردم شمال غرب کشور آذری است. من آدم تعصبی نیستم و فارسی را به خوبی زبان آذری حرف می زنم اما گاهی احساس می کنم گوش هایم بیشتر از ظرفیتشان فارسی شنیده اند. احساس می کنم یک چیزی کم است، یک عنصری در بدنم کم شده است، مثل عنصر زبان مادری! 

دیروز نشستم و چند آهنگ قدیمی آذری دانلود کردم که شاید اگر در شهر خودم بودم اصلا سراغشان نمی رفتم اما خودم و خدا میداند با چه لذتی هر تِرَک آن را چند هزار بار گوش دادم

یکی اش را اینجا می گذارم شاید دوست داشتید :)




تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سان سرویس - تعمیرات فوق تخصصی انواع سیستم های صوتی و تصویری تچنو techNow تکنولوژی روز جهان عنوان شوکوسئو برنامه نویس لاراول کولر گازی ال جی و اسپلیت LG با کیفیت بالا و ارزان ترین قیمت بازار ثروتمندان بورس سایت معتبر مسیح آپ آموزش ایلوستریتور عاشیق اینجه صنعتی (هنر ظریف عاشقی)